بیشتر سازمانها هزینههای گزافی را صرف فعالیتهای سخت افزاری میکنند ولیکن کمتر به فعالیتهای و دانشهای نرم افزاری توجه دارند. توسعهی دانش و مهارتهای نرم، برای پیشرفت و موفقیت سازمانها ضروری است. اجرای هوشمندانه و هدفمند مهارتهای نرم میتواند عملکرد فردی و سازمانی افراد را تا حد زیادی افزایش دهد. مدیران منابع انسانی و آموزش در سازمانها به این نکته توجه مهم توجه داشته باشند که در گام اول میبایستی بستهی کامل هوش هیجانی در سازمان اجرا شود به شکل کاربردی همراه با تست،
در گام دوم:
پیشنهاد میشود هوشهای چندگانه در سازمان بشکل کامل (آزمون و آموزش) انجام شود تا مدیران و کارکنان شناخت بیشتری از هوشهای چندگانه و نحوهی ارتباط مدیران و کارکنان با محیط بیرونی برقرار شود، برخی از مدیران دیداری هستند، برخی شنیداری، برخی معناگرا و … نمیتوان نحوهی ارتباط یکسانی را با همهی افراد داشت. حتی در طراحیهای دورههای آموزشی و توانمند کردن مدیران و کارکنان و حتی در فرآیند کوچینگ بایستی هوشهای چندگانه بعنوان زمینههای مشترک ارتباطی با فرد بررسی شود.
گام سوم:
اجرای مدل رفتاری دیسک، مدیران و کارکنان بایستی تمایلات رفتاری غالب خود و دیگران را درک کنند. تمایلات رفتاری در بهترین شرایط قابل تعدیل است و تغییر آن نیازمند صرف زمان و انرژی فراوان است و توصیه نمیشود. بهتر است افراد بر اساس مدلهای رفتاری خود در مشاغل مرتبط جانمایی شوند. ولیکن اگر افراد هوش هیجانی بالایی داشته باشند براحتی میتوانند نقطه ضعف رفتاری خود را پوشش دهند و از این نواحی کمترین آسیب متوجه این افراد است. که در دورههای هوش هیجانی ارتباط و کارکرد دیسک و هوش هیجانی بشکل دقیق و علمی بررسی میشود.
گام چهارم:
پیشنهاد میشود با رویکرد مثبت بحث شایستگیها و ارزیابی ۳۶۰ درجه در سازمان بعنوان ابزار بازخوردگیری برای مدیران و کارکنان بکار گرفته شود. بدیهی است، اگر پیش فرضهای گامهای ۱ تا ۳ در سازمان بدرستی طی نشود صحبت از ارزیابی عملکرد و ارزیابی ۳۶۰ صرفا اتلاف وقت و زمان است و منشاء پیدایش تعارضات غیرکارکردی در سازمان خواهد بود. خیلی از مدیران آنرا به عدم کارایی سیستم ارزیابی ۳۶۰ درجه نسبت میدهند که اینگونه نیست. عدم کارایی آن بدلیل عدم رعایت پیش فرض آن است.
گام پنجم:
تصمیم گیری، اوج خرد ورزی و تبلور کارایی افراد و سازمانهای است و بدون طی کردن گامهای اول تا چهارم تصمیمگیری افراد و سازمانها دربرگیرنده اشتباه و خطاهای ادراکی و شناختی است. البته با پارادایم فعلی علمهای موجود نمیتوان آن را به صفر برسانیم بلکه میتوانیم خطاها را در حد ظرفیتهای علمی موجود کاهش دهیم.
رفتار و هیجان جزء لاینفک فرآیند تصمیم گیری است، بدون شناخت عمیق در این خصوص صحبت از تصمیم سازی و تصمیم گیری کلی گویی است.
زمانیکه فرد از موانع هوش هیجانی آگاه نیست، زمانی که فرد از چالشها و خطاهای مدل رفتاری خود آگاه نیست و زمانیکه فرد، بدون شناخت و آگاهیهای لازم در معرض بازخوردهای ارزیابی ۳۶۰ درجه قرار میگیرد، اول اینکه این بازخورد حاوی اطلاعات نادرستی است (چرا که فرد بدون شناخت این سیستمهای هیجانی و رفتاری افراد را ارزیابی میکند) و در درجه دوم فرد بدترین تفسیر ممکن را از این بازخورد خواهد داشت و کمتر پیش میآید که پذیرای نتایج آن باشد.
آگاهی، انتخاب و مسئولیتپذیری شاکله موفقت هر فرد و سازمان است.